هادیشهر
کلیاتی در باره محال گرگر ، تاریخ و سرنوشتاین منطقه ، بزرگان ادیبان شاعران و کلاً در باره گذشته و حال و ...مطالب خواندنی گوناگون و متنوع...

حالا می پردازیم به اوضاع و احوال شهر بندری فعلی جلفا که بحث آن مشروحاً در نوشتار قبلی به اطلاع رسید مسلم است بعد از گذشت زمان و داشتن موقعیت حساس مرزی و ایجاد ساختمانها و موسسات و تشکیل ادارات دولتی بخصوص ایجاد ایستگاه راه آهن و اداره گمرک روزبروز بر توسعه و ترقی و آبادی آن و همچنین صادرات و واردات افزوده می شد قدر مسلم خود راه آهن دارای سازمان عریض و طویلی است که تا قبل از اتصال راه آهن کمتر رونقی در منطقه اصلاً مشهود نبود وجود ایستگاه راه آهن و بخصوص بعد ازاتصال آن در سال 1913 میلادی به تبریز شهر جلفا خودبخود بر وسعتش افزوده و وجود کارگران و کارکنان راه آهن و همچنین کارمندان و باربران شاغل در گمرک موجب افزایش جمعیتی و توسعه شهری گردید دیگر جای تردید نیست در کل سطح جهانی بنادر ورودی شهرها در اثر رفت و آمد و مبادلات تجاری در مرزها به تبع تاثیر موثری در وضع عمومی مناطق مذبور به جای گذاشته است و می گذارد که بندر جلفا نیز بنا به شرایط خاص زمانی و مکانی بعد از روی کار آمدن رضا شاه کبیر با برخورداری از کلیه مزایای شهری و بندری مرکز تجمع مردمی و تجار و نماینده خاص و کارکنان دولتی گردید چنانکه همزمان از سال 1305 تاسیس مدرسه ای 4 کلاسه بنام دبستان پهلوی در آن بندر عملی شد چنانکه در سالهای 1312 که نگارنده شخصاً به جلفا رفت و آمد داشتم خوب به خاطر دارم علاوه از ساختمانهای دولتی و حتی ساختمانهای احداثی حکام تزار که دقت نظر کلی در تحکیم بنای آنها به کار رفته بود که بسیار جالب و تمام مسئولین در آنها سکونت داشتند و همچنین بازار بسیار خوب و زیبا به شکل بازارهای فعلی قبلاً از طرف ارباب محل حسن آقای گنجه ای احداث شده بود و تنها مشکل قابل توجه محل تامین آب مشروب ساکنین آنجا بوده است ناگفته نماند عامل  عمده ی توسعه شهری ایجاد و اتصال راه آهن و اداره گمرک جلفا بود تا حدی که این محل دارای موسسات بهداشتی و قرنطینه و ارتشی و دارایی و بهداری و به قدری بر آبادی آن افزوده شده بود که محل گردشگاه و تفرجگاه عمومی خصوصاً کارکنان دولتی در ایام تعطیلات هفته بود وسیله نقلیه و مسافری که همان قطار راه آهن باشد ........


ادامه مطلب...
نگارش در تاريخ چهار شنبه 6 ارديبهشت 1391برچسب:خاطره ها, توسط آراز
ادمین ها :
آقای محمودی بهداری چگونه ساخته شد ؟(از ملا خداویردی هم کمی صحبت کنید.)
جناب آقاي محمودی:
ملا خداویردی از پزشکان بومی این منطقه بود.در واقع بیماری ها هم مثل بیماری های امروزی نبود مثلا :سرطان ،زونا و... وجود نداشتند.بیماریهایی مثل تب نوبi (قیز دیرما)رواج داشتند.داروی این بیماری هم گنه گنه بود،این دارو هم به صورت قرص وجود داشت و هم یه بسته باز این دارو بسیار تلخ بود.
آقای ملا خداویردی هنگام مصرف این دارو به بیماران خود گنه گنه را لای کاغذ سیگار (پاپیروس) قرار می داد و به بیماران خود می گفتند که زود آن را قورت دهند.
اما بعدها همین قرص از آسمان وارد ایران شد که روی آن قرص ها دارای پوش مناسبی بود که در مدرسه ها توزیع می شد.که هر روز یک عدد به مصرف دانش آموزان می رسید.
ادمین ها :
پس در آن زمان بیماریهایی مثل سرخک و خروسک هم وجود داشتند در سته؟
جناب آقاي محمودی :
بله هم بیماری سرخک و هم بیماری خروسک رایج بودد که در واقع من خودم هم دچار این بیماری شده بودم که به صورت مایه کوبی درمان شدم.
ادمین ها :
مهارت ملا خداویردی در چه حدی بود ؟
جناب آقاي محمودی :
ملا خداویردی کتابهایی داشت که از آنها استفاده می کرد.که این کتاب ها هم از پدر آقای میر مسعود (اسم مستعار )به جای مانده بود .که پدر آقای میر مسعود دو برادر بودند که یکی از آنها دکتر بود و دیگری روحانی

 


برچسب‌ها:
خاطره ها
ادامه مطلب

نگارش در تاريخ سه شنبه 2 اسفند 1390برچسب:خاطره ها, توسط آراز

از جریانات و اتفاقات مهمی که از این سالها اتفاق افتاده گر چه به فراخور اطلاعاتم در پیامدی همین یادنامه شرح داده شده است جهت مزید استحضار و فهرست وار به شرح ذیل اشاره می شود :

1- مسلماً تا آخر سال 1304 شمسی از مدرسه دولتی در این منطقه خبری نبود با اقدامات بعمل آمده از طرف اهالی منطقه خصوصاً اهالی علمدار گرگر سابق از مهر ماه سال 1305 مجوز دایر شدن سه باب مدرسه چهار کلاسه ابتدایی در گرگر و علمدار و جلفا صادر و دایر گردید که با فعالیت و تقاضای اهالی از مهر ماه سال 1314 مجوز تاسیس کلاسهای 5 و 6 در هر سه محل فوق صادر و دایر شد و به همت و تقاضای اهالی علمدار سیکل اول متوسطه در علمدار از سال 1317 افتتاح و اولین دبیر اعزامی فردی بود بنام آقای محبت دوست .

2- از آذر ماه سال 1307 برابر تصمیم مقامات عالیه صدور ورقه ی شناسنامه که در برگیرنده هویت اشخاص باشد در این منطقه عملی شد

3- بنا به تقاضای اهالی علمدار اولین تشکیلات امنیتی و انتظامی بنام کمیساریای علمدار گرگر در آخر سال 1312 تاسیس و علمدار گرگر بعنوان شهر واحد زیر چتر حمایتی و استحفاظی و قضایی کمیساریا در آمدو از حالت روستایی به شهری تبدیل شد البته در بادی امر به علت قلت تعداد سکنه تنهاعلمدار (که از جهار هزار نفر کم بود ) و قانوناًً اطلاق شهر نمی توانست باشد مجوز دایر شدن کمیساریا بشود لذا با توجه به فاصله خیلی نزدیک دو قصبه بنام شهر واحد منظور و تعداد جمعیتی به حد نصاب قانونی رسید از اسفند سال 1312 کمیساریا در محل ساختمان استیجاری در داخل علمدار شروع به کار کرد اولین مسئول کمیساریا بنام نایب اسماعیل خان تبریزی بودند و با این عمل بساط کدخدایی از علمدار برچیده شد ولی با اینکه گرگر هم جزء شهر واحد علمدار گرگر بود ولی دارای کدخدا بود .
 

ادمین ها
درباره زیارتگاهی که بالاتر از قدمگاه و در نزدیکی بایر قرار داد، چه اطلاعاتی دارید؟
 آقای ایوب محمودی علمداری
در مورد تاریخچه آن چیز زیادی نمی دانم، تنها چیزی که از گذشتگان شنیده ام این است که 2 نفر در آنجا دفن شده اند. یکی پدر جلیلی ها با نام اجاقعلی و دیگری یکی از افراد اردوی آق قویونلوها که از تبریز به اینجا آمده و در حاشیه رود ارس اتراق کرده بودند.
همچنین شنیده ام که چندین بار تیرهایی که در ساخت گنبد زیارتگاه به کار رفته، کنده شده است. البته این کار به دست انسان انجام گرفته است.

 

مطلب بصورت کامل در ادامه


ادامه مطلب


 

نگارش در تاريخ جمعه 14 بهمن 1390برچسب:خاطره ها, توسط آراز

» ادمین های گروه:
استاد، درباره تاریخچه مسجد قدمگاه برایمان بفرمائید.
»» آقای ایوب محمودی علمداری:
همانطوری که قبلاً هم عرض کردم، تاریخ مدونی از گذشته این منطقه وجود ندارد، اما این را می دانم قبل از اینکه در آنجا مسجدی وجود داشته باشد، یکی از اجداد من، شخصی به نام «شیخ شریف» در آنجا دامداری می کرده است. ظاهراً شبی در خواب به ایشان الهام می شود که در آنجا مسجدی بنا کند. این موضوع چندین بار اتفاق می افتد تا اینکه او این جریان را با دیگران در میان می گذارد. از او می خواهند تا برای اثبات ادعای خود، نشانه ای بیاورد؛ او نیز یک سنگ سیاه به اندازه استکان و شبیه هجرالاسود و شی دیگری شبیه انگشتر و مهر به آنها نشان می دهد. اینکه این اشیاء چگونه و از چه طریقی به دست ایشان رسیده بود، رازی است که بنده از آن بی اطلاع هستم. سنگ قبلاً در نزد مادرزن ام نگهداری می شد که پس از فوت ایشان، به پسر عمویم در تبریز سپرده شد. حلقه یا همان انگشتر نیز در منزل برادرم نگهداری می شود.
» ادمین های گروه:
استاد، شیخ شریف تقریباً چند نسل قبل از شما زندگی می کرده است؟



»» آقای ایوب محمودی علمداری:
پدربزرگ من «حاج محمود» و پدر ایشان «حاج عبدالله» بودند، پدربزرگ «حاج عبدالله» اسمش «بدل» بود. از «بدل» تا «شیخ شریف» را که 6-7 نسل قبل از من زندگی می کرده اند، حضور ذهن ندارم.
اینگونه بود که زمینه برای ساخت مسجد فراهم شد. از زبان «شیخ شریف» نقل شده است که نیمه های یک شب در آغل بودم که دو نفر پیش من آمده و گفتند که آمده ایم تا گوسفندان «میرزاعلی» را با خودمان ببریم. گفتم که اکنون دیر وقت است. چراغی هم نداریم که گوسفندان او را از دیگر گوسفندان تشخصی بدهیم. بروید و صبح برگردید. گفتند اگر اجازه بدهید ما خودمان می توانیم گوسفندان را تشخیص دهیم! گفتم اگر می توانید این کار غیرممکن را انجام دهید، بفرمائید؛ من هم تا جایی که بتوانم کمکتان می کنم. داخل آغل شدند و تعدادی گوسفند را همراه خود بیرون آوردند. وقتی که دقت کردم با کمال تعجب دیدم دقیقاً همان گوسفندان «میرزاعلی» را آورده اند. بدون هیچ کم و کاستی! این موضوع برایم خیلی عجیب بود که ایشان چگونه توانسته بودند در آن تاریکی شب و بدون چراغ، گوسفندان مورد نظر را بیابند! این از نظر من غیر طبیعی بود. پس از چندی در جای آغل مسجدی بنا شد و نام آن را به این خاطر که امامزاده ای برای تاسیس در آنجا پیش قدم شده بود، «قدمگاه» نهادند. بعدها از طرف اهالی محل تجدید بنا صورت گرفت و زیربنای آن افزایش یافت.
» ادمین های گروه:
استاد، اولین کسانی که به این محل آمده و در آن سکنی گزیدند و شهری به نام «علمدار» را بنا نهادند، چه کسانی بودند؟
ادامه مطلب را بخوانید

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 18 صفحه بعد